اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
آسمان رحمی کن٬دل بارانی تو شیشه نازک احساس مرا میشکند٬برگها می پرسند این کدامین غزل است که تو را عاشق مجنون کردست؟تو ولی میباری ٬شیشه نازک احساس مرا می کوبی.آسمان رحم نکردی برمن
سلام .شعر قشنگی بود.ممنون که به وبم سر زدی.موفق باشی