خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

جمله زیبا از شریعتی

مشکلات انسانهای بزرگ را متعالی میسازد و انسانهای کوچک را متلاشی... . (شریعتی)

 

نظر شما چیه؟ 

نظر یادتون نره

در هیچ تمامم کن تا زنده شود جانم

 

  اره

با شما هستم!   

یادگاری بنویسید

دوست دارم

 

 عشق من

 

 

شک نکن

                                        

 رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن 

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن 

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق 

تصیر چشمای تو بود وگرنه ما کجا و عشق؟
                           

ادامه مطلب ...

شریعتی

« صنف پنجم که بودم پسر درشت اندامی در ته صنف ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... 

چند سالی گذشت یک روز که با زنم از سرک می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »

دوستی

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دیگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

یار

یارم چه شد که تو نامهربان شدی 

 چشمت زدند تا که ورد زبان شدی 

 از من بریدی و مهرم ز دل برفت  

در بی ثباتی ات چون کودکان شدی 

 

 عشقت زبانزدی در بین عاشقان 

 حال از نزول عشق انگشت نشان شدی!  

رنگین کمان من بودی ولی کنون  

چون ابر تیره ای در آسمان شدی  

 

روزی کنار تو می شد سبک دلم  

حالا به دوش من بار گران شدی 

 در فکرم این سوال هردم چرا...چطور؟  

تسخیر اهرمن یا این و آن شدی! 

 

 از یاد برده ای عهد و وفای خود  

مردود مکتب سوته دلان شدی  

تقدیم به خواننده گان عزیز 

گناه دریا

چه صدف ها که به دریای وجود
 سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
 شرم نکرده از این بی گهری
 سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ

دیوار

در پیش چشم خسته من دفتری گشود
کز سال های پیش
 چندین هزار عکس در آن یادگار بود
تصویر رنگ مرده از یاد رفته ها
رخسار خک خورده در خک خفته ها
چشمان بی تفاوت شان چشمه ملال
لبهای بی تبسم شان قصه زوال
بگسسته از وجود
پیوسته با خیال
هر صفحه پیش چشمم دیوار می نمود
متروک و غمگرفته و بیمار
هر عکس چون دریچه به دیوار
انگار
 آن چشم های خاموش
 آن چهره های مات
همراه قصه هاشان از آن دریچه ها
پرواز کرده اند
در موج گردباد کبود و بنفش مرگ
راهی در آن فضای تهی باز کرده اند
پای دریچه ای
چشمم به چشم مادر بیمارم اوفتاد
یادش بخیر
او از همین دریچه به آفاق پر گشود
رفت آن چنان که هیچ نیامد دگر فرود
ای آسمان تیره تا جاودان تهی
من از کدام پنجره پرواز میکنم
وز ظلمت فشرده این روزگار تلخ
سوی کدام روزنه ره باز میکنم

چتر وحشت

سینه صبح را گلوله شکافت
باغ لرزید و آسمان لرزید
خواب ناز کبوترذان آشفت
سرب داغی به سینه هاشان ریخت
ورد گنجشک های مست گسست
عکس گل در بلور چشمه شکست
رنگ وحشت به لحظه ها امیخت
بر خونین به شاخه ها آویخت
مرغکان رمیده خواب آلوده
پر گشودند در هوای کبود
در غبار طلایی خورشید
ناگهان صد هزار ال سپید
چون گلی در فضای صبح شکفت
وز طنین گلوله های دگر
همچو ابری به سوی دشت گریخت
نرم نرمک سکوت بر میگشت
رفته ها آه بر نمی گشتند
آن رها کرده لانه های امید
دیگر آن دور و بر نمی گشتند
باغ از نغمه و ترانه تهی است
لانه متروک و آشیانه تهی است
دیرگاهی است در فضای جهان
آتشین تیرها صدا کرده
دست سوداگران وحشت و مرگ
هر طرف آتشی به پا کرده
باغ را دردست بی حیایی ستم
از نشاط و صفا جدا کرده
ما همان مرغکان بیگنهیم
خانه و آشیان رها کرده
آه دیگر در این گسیخته باغ
شور افسونگر بهاران نیست
آه دیگر در این گداخته دشت
نغمه شاد کشتکاران نیست
پر خونین به شاخسارام هست
برگ رنگین به شاخساران نیست
اینکه بالا گرفته در آفاق
نیست فوج کبوتران سپید
که بر این بام می کند پرواز
رقص فوارههای رنگین نیست
اینکه از دور می شکوفد باز
نیست رویای بالهای سپید
در غبار طلایی خورشید
این هیولا که رفته تا افلک
چتر وحشت گشوده بر سر خک
نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ
دود و ابر است و خون و آتش و مرگ
 

ادبیات

قالب های شعری

قصیده

شعری است بر یک وزن و قافیه با مطلع مصّرع درباره ی موضوع و مقصودی خاص همچون ستایش یا نکوهش ، تهنیت یا تعزیت ، شکر یا شکایت ، فخر یا حماسه ، پند و حکمت یا مسائل اجتماعی و اخلاقی و عرفانی ، در حداقل پانزده ، شانزده بیت و به طور متوسط از بیست تا هفتاد هشتاد بیت . کمی یا زیادی بیت ها ی قصاید بستگی دارد به اهمیت موضوع ، قدرت و قوت طبع شاعر ونوع قافیه و اوزان شعری . از همین روست که در دیوان شاعران قصیده سرا به قصیده های کمتر از بیست بیت یا متجاوز از 170 یا 200 بیت برمی‏خوریم .

قصیده از حیث مضمون و محتوا ، از آغاز تا امروز ، دستخوش دگر گونی هایی شده است که می‏توان به اجمال آن را چنین بیان کرد :

الف) در روزگار سامانیان اغلب ، مدح و ستایش در حد اعتدال و مبالغه های شاعرانه بود ؛

ب) در دوران غزنویان و سلجوقیان ، مدح و ستایش سلاطین ووزارا و امرا در قصاید با تملق و چاپلوسی به حد غلو ، و افراط در طرح تقاضا به حد سوال و تکدی همراه بود ؛

ج) ناصر خسرو ، با ایجاد تحول و انقلاب در مضمون قصیده ، آن را در خدمت توجیه و تبیین مبانی اعتقادی آیین اسماعیلیان در آورد ؛

د) سنایی قالب قصیده را به مضامین دینی و عرفانی و زهدیات و قلندریات تخصیص داد و شیوه‏ی او به وسیله عطار ، شمس مغربی ، اوحدی ، خواجو ، جامی و دیگران دنبال شد ؛

هـ) سعدی و به تبع او سیف فرغانی قصیده را بیشتر در استخدام طرح مسائل اخلاقی و اجتماعی در آوردند؛

و) ار دوران مشروطیت به این سو ، قصیده بیشتر در خدمت مسائل سیاسی و اجتماعی و میهنی وملی وستایش آزادی قرار گرفت و در تهییج عواطف و احساسات و تنویر افکار جامعه‏ی کتابخوان نقش بسزایی داشت . شاخص ترین قصاید از این نوع را می توان در دیوان ملک الشعر ای بهار سراغ گرفت .

نمودار قافیه ها:

-------------------- ×         ------------------- ×              مطلع

--------------------‌            ------------------- ×

--------------------‌            -------------------×               تغزل و تشبیب

--------------------‌            -------------------×

--------------------‌            -------------------×            تخلص(گریزشاعر)

--------------------‌            -------------------×             تنه اصلی قصیده

--------------------‌            -------------------×

--------------------‌            -------------------×

--------------------‌            -------------------×       مقطع   (تخلص شاعر)  نمونه : 

بس بــگردید و بــگردد روزگار           دل به دنیا در نـــبندد هوشیار

ای که دستت می رسد کاری بکن                   پیش ازآن کز تو نیاید هیچ کار

اینکه در شه نامه ها آورده انــد              رســـتم و رویینه تن اسفندیار

تا بدانند ایـــن خداوندان مـــلک                    کز بسی خلق است دنیا یادگار

این همه رفتند و مای شوخ چشم              هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار  ... (سعدی)

غزل

غزل در لغت به معنی حدیث عشق و عاشقی گفتن است وصف درونی شخص است ، و در اصطلاح شعرا اشعاری است بریک وزن و قافیه با مطلع مصرع ، که تعداد ابیات آن به طور متوسط از پنج تا دوازده بیت و گاهی تا حدود شانزده وبندرت نوزده و بیست است ؛ لکن کمتر از پنج بیت را می توان غزل ناتمام نامید . (در دیوان وحشی بافقی ، کلیم کاشانی و صائب غزلهای سه چهار بیتی بسیار به چشم می خورد .)‌

ادامه مطلب ...

فروغ فروخزاد نغمه درد

نغمه درد

در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش ازین دیار

سایه توام بهر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو

شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو … در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم … دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه … مگر بخواب ها به بینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند … بلکه ره برم به شوق.
در سراچه ی غم نهان تو

شعری از فروغ فرخزاد

رویا

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رؤیایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی:

بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور بادپیمایش

می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی

باد … پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را

مردمان در گوش هم آهسته می گویند
« آه . . . او با این غرور و شوکت و نیرو»
« در جهان یکتاست»
« بی گمان شهزاده ای والاست»

دختران سر می کشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق یک پندار

« شاید او خواهان من باشد.»
لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا
دیده ی مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمی چیند

همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپیمایش
مقصد او خانه دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟»

ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست . . . آری . . . اوست
« آه، ای شهزاده ، ای محبوب رؤیایی
نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی.»
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
« ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه ، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره . . . قصر پر نور است.»
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش.
باز هم آرام و بی تشویش

می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید
برفراز تاج زیبایش.

می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده ی حیران
زیر لب آهسته می گویند
«دختر خوشبخت ! . . .»

نظر شما راجع به اندیشه چیست؟

"هر اندیشه شایسته ای به چهره ی انسان زیبایی می بخشد." 

نظر شما چیه؟

به نظر شما هنر چیست؟

اینکه انسان بتواند چیزهایی را که سبب آزار دیگران است در خود از بین ببرد هنر است.