یاد لیلیه بخیر دیشب تا صبح خواب لیلیه را میدیدم چون آخر هفته بود و فکر میکردم مهدی طهماسی با سروصدا داخل میشه و اول میره سراغ سید حکیم و بعدش سروصدا از هر طرف بلند میشه، جواد: او بچه تو از خانه بیرون کده؟ امده موره ده خو نمیلی.
بو علی: هه هه هه بچش میای زورخو ره دزمو مالوم مونی؟
نادز: آخ آخ نکو بچش ماره خو بیلو!
هه هه هه
خلاصه یادش بخیر هم روزهای خوبی بود و هم روزهای بدی!