خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

شعری از شهید اسماعیل بلخی

گفتم به مسلمان که دلت از چه غمین است

گفتا که برادر غم من خود غم دین است

دین بود که ما را به جهان عز و علی داد

آواز وی امروز ز غربت به طنین است


 

قرآن ز چه شد آلۀ اغراض سیاسی

گفتار جراید همگی شاهد این است

در عصر اتم همت ما جنگ مذاهب

شد کهنۀ دنیا بر ما رسم نوین است

گه تکیۀ ما سوی شمال است و گهی غرب

آخر نه مگر ملجۀ ما دین مبین است

شادیم که هستیم معاهد به اجانب

غافل که بلاییست که ما را به کمین است

از چیست برادر به برادر شده بد بین

وز چیست مسلمان به مسلمان پی کین است

این جمله مصایب ز نفاق است نفاق است

تا هست چنان حال چنین بدتر از این است

از تفرقۀ ماست نگر دشمن قرآن

در مسند اسلام همی صدر نشین است

جمعی رخشان زرد پی لقمۀ نانی

جمعی دگر فکرتشان رنگ پوتین است

در خوانِ یکی روز و شبش برۀ بریان

همسایۀ دیگر به غم قرص جوین است

خود چارۀ این درد بود مهر و مواسات

اقبال و سیادت پی وحدت به یقین است

اسلام ندادست به ما فرق نژادی

هستیم برادر چه به جاپان چه به چین است

بلخی اگرت جای بود محبس تاریک

خوش باش که آواز تو تا عرش برین است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد