خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

خاطره ها

آه نکش زحمت بکش شد شد نشد نشد.

غمی باید به دل تا زیستن باشد

شبی سخت ازشبهای خیالم را برای دوری ازاین زندگانیها

برای انزوا ازاین سپیدی ها برای آخرین یاد زمان عشق

غریبانه سفرراه خداکردم

وجودم بال وپربرهم گشودومن به راه مقصدی ناآشنا

بسوی منزلی بی انتها عرش خدایی رابه زیرپای بنهادم

به کاوش ها وکوششها

به اندیشه نیازش ها

خدایی را درون پرتویی ازروشنایی یافتم

پس آنگه به خاکش افتادم وخاکش راباسرشک چشمهای خویش

ِگلهای بنای عشق ها میساختم گفتمش:  

ای خدای بی خدای من مگرکفر است خوبیها

مگرپادش عاشق خون گریه کردنهاست ویا مرگ است؟

خدا دستی به موهای سرم مالید وگفت: تو ای مخلوق بیمارم

زیستن مرگ است . مرگ رازیدن باید

بیا ،بیا درماتم عشقت غمی جاویددردل دار

که غم زاید خوشی های فراوان

وشادی غم دلی دارد فزون

بناگاه ازدل خوابم پریدم سرشکم روی رختخواب من

نام خدایی را نگارش کرد ومن دانسته ام دیگر

غمی باید به دل تازیستن باشد  

  

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد