روزی پسر بچه ای نزد شیوانا آمد و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی
ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی
کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید.
شیوانا
سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در
مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را
دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد
نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست
دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش
را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی
دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن
معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را
ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تفکری کرد و سپس با تبسمی
بر لب گفت: اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست چون تصمیم به هلاکش گرفته
ای.
عزیزترین
بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات
را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات
را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی
نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را
بگیرد! زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه
درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود به سمت پله سنگی معبد دوید.اما هیچ اثری
از کاهن معبد نبود. می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف
ندید.
به این روزها که صبح وقت از خواب بلند میشوم همه جا را یخک زده و تقریبا سفید کرده، هوا کاملا سرد شده یادم از زمستان 1386 آمد که برای 20 روز هرات رفته بودم چون من آنوقت کابل بودم هوا آنقدر سرد بود که نمیشد از نزدیک بخاری و یا کسانیکه کرسی گذاشته بودند بیرون شد.
امروزم که به انترنت جستجو میکردم مطلبی در باره زمستان 1386 هرات دیدم که هوا تقریبا منفی 27 درجه رسیده بوده حالا که فکر میکنم هوا واقعا سرد شده بوده خوب خدا ره شکر که او زمستان سرد بخیر گذشت خوب دوستان زمستان امسال خدا کنه بخیر بگذره مخصوصا برای کسانیکه از خانه و فامیلشان دورتر زندگی میکنند.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفتسرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
به نقل از عباس معروفی در وبلاگ خلوت انس «می دانید؟ زبان تنها سلاح انسان برای اثبات انسانیت است. زبان، قراردادی است برای برقراری نسبیت ها؛ به همین خاطر هیچ کس نمی تواند تکلیف را روشن کند. ما ناچاریم حرف بزنیم و بشنویم، چرا که تفنگ فقط می گوید اما نمی شنود. و آدم ها بی تفنگ آدم ترند…»
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش